آفتاب یاد من میآورد که هیچ واژهای در این جهان بهتر از سلامهای روشن تو نیست این منم که هرصبح دلم را به عشق و گلویم را به دوست داشتن ات تازه میکنم، این منم که هرصبح از تو خیر میخواهم از خدا برکت، این منم که چون میخندی، ذوق از درونم بیرون میجهد،lو به چشمانم میخزد، این منم که دوستت دارم این منم که میگویم عشق یعنی صمیمیتی از جنس دوست داشتن ات تو یه حس بی نظیری با خیال تو باشم بی نیازم جز عشق تو تو قلب من هیچی دیگه جا نداره اون خندیدناتو اون طرز نگاتو زیبا شده دنیام دیگه باتو من درگیر توام تحت تاثیر توام تو با من چیکار کردی انقده پیگیر توام نفس ڪشیدمت عمیق همچون هواے اول صبح همانقدر پاک همان قدر دلنشین نڪَاهت ڪردمـ دقیق همچون تابلویے بےنقص همانقدر زیبا همان قدر ظریف گویے بعد از دیدنت نفس ڪشیدنت لحظه لحظه ات را از خودت ڪَرفته باشمـ همانقدر خودخواه همانقدر مجنون
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|